موقع عملیات که می شد هرکه هرچه داشت حاتم بخشی می کرد.
بعضی هم سفارش می کردند که بعد از خودشان این لوازم چه طور بین دوستان تقسیم بشود.
برادری بود که شب عملیات قبل از حرکت گفت:
«گوش کنید، می خواهم وصیت کنم.» بعد با صدای بلند بیان کرد:
اگر شهید شدم پوتین هایم برای فلانی،
زیرپوشم برای تو (من)، ساعتم برای کسی که همیشه با من لج بود
و بالآخره روحم برای خدا و جسمم برای حسین (ع).
[ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:شهید,شهدا,عکس,خاطره,دل خوشی هام,,
] [ 21:23 ] [ طلبه ][
بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل
چراغارو خاموش کردند
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هر کسی
زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت
یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما
عطر بزن ...ثواب داره
- اخه الان وقتشه؟
بزن اخوی ..بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره
بعد دعا که چراغا رو روشن کردند
صورت همه سیاه بود
تو عطر جوهر ریخته بود...
بچه ها م یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند..
[ سه شنبه 26 فروردين 1393برچسب:شهید,شهدا,عکس,خاطره,دل خوشی هام,,
] [ 20:9 ] [ طلبه ][
بعد از ۳۱ سال انتظار
پیکر شهید «بهروز صبوری» شناسایی شد
پس از ۳۱ سال چشمانتظاری پیکر شهید بهروز صبوری شناسایی شد.
تاریخ : 1392/12/08
به گزارش پایگاه اینترنتی بسیج، پیکر مطهر شهید بهروز صبوری که در سال 61 در منطقه سومار به شهادت رسیده بود امروز بعد از 31 سال چشمانتظاری مادر شناسایی شد.
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 14 اسفند 1392برچسب:املت,رزمنده,عکس,شهدا,شهید,جنگ,جبهه,دل خوشی هام,بهروز,صبوری,شهید بهروز صبوری,31,سال,مادر شهید,,
] [ 13:2 ] [ طلبه ][
وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهههای حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید
به گردان حضرت زینب(س) بروی.
شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب(س) متعلق به خواهران است به شدت با این امر مخالفت کرد و
خواستار اعزام به گردان دیگری شد اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد.
هنگامی که میخواست به سمت گردان حضرت زینب(س) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در
حوالی رودخانه دز در اهواز مستقر است.
شهید ملکی بعد از شنیدن اسم “غواص” به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو
کنید، من را به گردان علیاصغر(ع) بفرستید، گردان علیاکبر(ع) گردان امام حسین(ع) این همه گردان، چرا من باید
برم گردان حضرت زینب؟ اما دستور فرمانده لازمالاجرا بود.
شهید ملکی در طول راه به این میاندیشید که “خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگویم؟ اصلا اینها چرا
غواص شدهاند؟ یا ابوالفضل(ع) خودت کمکم کن.”
هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد، چند قدم بیشتر جلو
نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست و شروع به استغفار کرد.
راننده که از پشت سر شهید ملکی میآمد، با تعجب گفت: حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟
شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: “والله چی بگم، استغفرالله از دست این خواهرای غواص …
راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند
لباساشونو عوض میکنند.
اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!راوی : سردار علی فضلی جانشین
رئیس سازمان بسیج
[ شنبه 10 اسفند 1392برچسب:شهید,شهدا,عکس,خاطره,دل خوشی هام,غواص,زن, غواص زن,گردان,شهید,ملکی,روحانی,اخلاص,شهادت,
] [ 22:8 ] [ طلبه ][
جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی ها .
توی سنگر کمین ، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده بانی می کردم.
دیدم یک قایق به طرفم می آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم.
جلوتر آمد ، دیدم آقا مهدی است.
نمی دانم چه شد ، زدم زیر گریه .
از قایق که پیاده شد، دیدم هیچ چیزی همراهش نیست، نه اسلحه ای ، نه غذایی . نه قمقمه ای ؛فقط یک دوربین داشت و یک خودکار.
از شناسایی می آمد.
پرسیدم « چند روز جلو بودی؟»
گفت : « گمونم چهار – پنج روز.»
❤ خاطره ای از شهید مهدی باکری ❤
[ شنبه 10 اسفند 1392برچسب:شهید,شهدا,عکس,خاطره,دل خوشی هام,شهید,مهدی,باکری,سردار,,
] [ 21:41 ] [ طلبه ][
" شهیـــــد عباس بابایـــــــــی " ...
[ جمعه 18 بهمن 1387برچسب:شهید,شهدا,عکس,خاطره,دل خوشی هام,,
] [ 15:45 ] [ طلبه ][
خواهری داد می زد گریه می کرد، می گفت:
می خواهم صورت برادرم را ببوسم ...
اجازه نمی دادند.
یکی گفت: خواهرش است، مگر چه اشکالی دارد؟
بگذارید برادرش را ببوسد.
گفتند: شما اصرار نکنید نمی شود ...
این شهید سر ندارد. امان از دل زینب سلام الله علیها ...
سردار بی سر شهید حاج محمد ابراهیم همت
[ جمعه 11 بهمن 1392برچسب:شهید,شهدا,عکس,خاطره,دل خوشی هام,,
] [ 7:38 ] [ طلبه ][
تخریب بشه قرار شد با احترام ازشون بخواهیم که خونشونو تخلیه کنند که تخریب کنیم
بالاخره رفتیم دم خونشون و قضیه رو گفتیم
مادر در جواب به ما گفت ....
اگه بچم برگرده فقط آدرس اینجارو بلده !!!!
[ یک شنبه 29 دی 1392برچسب:شهید,شهدا,عکس,خاطره,دل خوشی هام,,
] [ 22:14 ] [ طلبه ][